وقتی اسیر شدیم از همه رسانه ها آمده بودند برای مصاحبه و در واقع مانور قدرت و استفاده تبلیغاتی روی اسرای عملیات بود. نوبت یکی از بچه های زرنگ گردان شد. با آب و تاب تمام و قدری ملاطفت تصنعی شروع کردند به سوال کردن.

یکی از مأموران پرسید: 

پسر جان اسمت چیه؟
- عباس.
- اهل کجا هستی؟

- بندرعباس.
- اسم پدرت چیه؟
می گویند حاج عباس!

گویی که طرف بویی از قضیه برده بود پرسید:
- کجا اسیر شدی؟شت عباس!
افسر عراقی که اطمینان پیدا کرده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند به ساق پای او زد و گفت:
- دروغ میگی!
و او که خودش را به موش مردگی زده بود با تظاهر به گریه کردن گفت:


- نه به حضرت عباس! م


+ نوشته شده توسط : سید میثم | مسافران آسمانی [ مسافر] |