حتی اگر هم غرق در مشغله باشی؛ طوری که مناسبت‌های تاریخی یادت رفته باشد؛ طوری که اگر چشمت به تقویم نیز بیفتد، متوجه آنها نشوی، یقینا وقتی نوای «ممد نبودی ببینی» را بشنوی، متوجه می‌شوی که امروز سوم خرداد است؛ روز مخصوص شهر نخل‌های بی‌سر، روزی برای خرمشهر،‌ روزی که جوانانی بزرگ اما بی‌ادعا توانستند ناموس خود را پس بگیرند، روزی که خدا نگذاشت عزت ایران خدشه‌دار شود.سوم خرداد اگرچه روز خوبی بود و هست؛ اگرچه شیرینی‌اش ماندگار است و هیچ موضوعی نمی‌تواند از حجم این شادی بکاهد اما یک مساله چشم‌های خندان را بارانی می‌کند و آن این‌که فرمانده جوان این شهر که در روزهای آغازین جنگ با کمترین امکانات برای جلوگیری از سقوط خرمشهر دفاع کرد،‌ در روز آزادسازی خونین‌شهر میان مردم نبود. اسطوره‌ای که دفاع را معنا بخشید و امروز که روایات و خاطرات جنگ را مرور می‌کنیم، ردپای فروتنی و تواضع را در وجود او می‌یابیم که به آگاهی و قدرت تحلیل مزین شده بود.محمد جهان‌آرا سال 58 فرماندهی سپاه خرمشهر را به‌عهده گرفت و همزمان جهاد سازندگی خرمشهر را نیز پایه‌گذاری کرد. با شروع جنگ دوش به دوش مردم از شهر دفاع کرد. بعد از سقوط خرمشهر و عزل بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا، تمامی نیروها یک دل به دشمن یورش بردند. اولین گام آنها شکستن محاصره‌ آبادان بود. این پیروزی در مهر 1360 روی داد. به دنبال این پیروزی در روز هفتم مهر جهان‌آرا و تعداد دیگری از فرماندهان راهی تهران شدند تا گزارش عملکرد شجاعانه نیروها را به رهبر انقلاب بدهند؛ اما در میانه‌ راه، هواپیمای حامل آنها دچار نقص فنی شد و سقوط کرد و جهان‌آرا و دیگر مسافران هواپیما به شهادت رسیدند.

بدین ترتیب وقتی حدود 8 ماه بعد صدای الله‌اکبر نیروهای ایران در خرمشهر طنین‌انداز شد، او از آسمان‌ها این روز تاریخی را نظاره می‌کرد. روزهای آخر مقاومت وقتی بچه‌ها با بی‌سیم به شهید جهان‌آرا اطلاع دادند که شهر دارد سقوط می‌کند، با صلابت به آنها پیام داد که «باید مواظب باشیم ایمانمان سقوط نکند.»محمد جهان‌آرا را باید اسطوره‌ای دانست که از اهالی زمین نبود و نشانی از بالاها داشت. حالا یادش با ما مانده است و خاطره لبخند آرام او که در چشم‌هایش ریشه دوانده بود و به خرمشهری‌هایی که می‌خواستند در شهر بمانند و نگذارند به دست دشمن بیفتد، آرامش می‌داد تا مبادا ذره‌ای ناامیدی بر جان این مردم سراپا شجاعت و ایمان راه پیدا کند. او مرد ذلت نبود و نگذاشت جز امامش کسی از دردش باخبر شود؛ دردی که بعدها در سطور وصیت‌نامه‌اش دیده شد:‌«ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیده‌ام، سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمی‌خیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه‌ای که خرمشهر سقوط کرد، من یک ماه به‌ طور مداوم کربلا را می‌دیدم. هر روز که حمله دشمن بر برادران سخت می‌شد و فریاد آنها بی‌سیم را از کار می‌انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می‌رفتم، گریه را آغاز می‌کردم و فریاد می‌زدم ای رب‌العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را.»


+ نوشته شده توسط : سید میثم | مسافران آسمانی [ مسافر] |