بهش گفت «پاشو حمیدآقا. پاشو. الان وقت نشستن نیست.»
بى سیم چیش گفت «راستش حمیدآقا توى کمرش تیر خورده. اگه اجازه بدین استراحت کنه.»
آقامهدى خنده اى کرد و رو به حمید گفت «دو تا گروهان باید الحاق بشن. باید عراقى ها رو بِکِشن پایین. مى تونى راه برى؟»
حمید گفت «آره.»
گفت «پس یا على.»